حمید خرمی/ فیلم سینمایی حکایت دریا اساسا یک بیانیه است برای پایان روشنفکری سنتی و پذیرش شرایط پُستمدرنیسم (Postmodernism) که به شیوه شبه ژورنالیسمی، آن هم از نوع مگ گافینی (MacGuffin)، به یک حسرت نامه یا «رنج نامه» دوران یک منورالفکر تبدیل می شود. شخصیتی که گویا بعد از دوران طلاییاش، اکنون به ورطه مالخولیایی و دنیای روان پریشی افتاده است.
فیلم سینمایی حکایت دریا اثری بر محوریت فردی به نام «طاهر» است. یک نویسنده قدیمی و مؤلف بازنشسته که جناب فرمان آرا در مقام کارگردان اثر به ایفای نقش او مبادرت می ورزد. شخصیتی که به دلیل افسردگی از تیمارستان به خانه بر میگردد و همسر «ژاله» نام او با بازی فاطمه معتمد آریا شخصیتی است که به عنوان یک زن مثلا استوار و مستقل ترسیم می شود. شخصیتی که در غیاب شوهرش، قلبش را عمل کرده است و اکنون دیگر نمیخواهد با او زندگی کند. گویی قلب ِغریبه «ژاله» دیگر بر زخمهای عاطفی گذشته مرهم نمیگذارد و ...
اکنون «طاهر» و «ژاله» به ویلایشان در شمال میآیند و در این میان «طاهر» دوست قدیمی خود «هوشنگ» را میبیند که با بازی علی نصیریان در واقع می تواند تمثیلی باشد از هوشنگ گلشیری که فرمان آرا رُمان «شازده احتجاب» او را روزگاری به فیلمی سینمایی بدل کرده بود.
در نیمه پایانی فیلم سینمایی حکایت دریا، دختری به نام «پروانه» با بازی لیلا حاتمی به ناگاه از هوا نازل میشود و اگر چه در لحظاتی از فیلم توهّم تشکیل خانواده کامل را زنده میکند؛ اما به صراحت میگوید دختر نامشروع «طاهر» است!
البته دلیل جنون و شوریدگی جناب «طاهر» به عنوان نویسنده در طول حکایت دریا هم از دست دادن کیارستمی و شاملو و سایر چهرهای هم دوره خودش می باشد. درواقع «طاهر» به گونه ای از الیناسیون (Social alienation) و نوعی از خودبیگانگی دچار شده است و این در حالی است که فیلم سینمایی حکایت دریا از منظر فُرم سینمایی، بجای دیالوگ، سرشار از مونولوگ شده است و در این میان به عنوان مثال «طاهر» در جایی از حکایت دریا با «ژاله» در فرایندی مونولوگ گونه میگوید: بلبلمان کجاست؟ و ژاله با یک ژست ادبی قرون وسطایی پاسخ میدهد: رهایش کردم برود، قفس چیز خوبی نیست/ طاهر: ما همه در قفس هستیم/ ژاله: بجایش تلویزیون گرفتم/ طاهر: تو که اهل تلویزیون نبودی، بلبل بهتر است و ... و یا در بخش انتهایی فیلم یکی از دانشجوهای طرفدار «طاهر» و یا به تعبیری «طاهر شناس، به نام «امیر» با بازی در نقش یک دانشجو که به عنوان یک جوان معترض که زندانی سیاسی بوده و اکنون میخواهد فرار کند و برود پناهنده شود، از «طاهر» میپرسد حالا که درس نمیدهید چه میکنید؟ . جناب «طاهر» می فرمایند: ما در پارک با چند پیرمرد دیگر پروستات پارتی داریم او مینالد، من مینالم! البته در پایان و در رفت و برگشتی زمانی آن جوان دانشجوی «امیر» که صابر ابر نقش او را ایفا می کند و تیر خورده است و به خانه «طاهر» پناه میآورد اما از شدت خونریزی کشته میشود و مرگ «امیر» دوباره «طاهر» را به تیمارستان پرتاب میکند.
در این میان حضور کوتاه مادر امیر با بازی رؤیا نونهالی، آن هم در جست و جوی پسر گم شدهاش اگر چه می تواند ارجاعی واضح باشد به نوزاد و کودک در فیلم سینمایی مُرده بوی کافور و یا فیلم سینمایی خانهای روی آب و ...؛ اما باید توجه داشت که فیلم سینمایی حکایت دریا هم چنان که قطعه سوم سوناتِ خودنگاری مرگ اندیشانه در آثار فیلم ساز را مینوازد و ...، به چیزی تلختر از مرگ، که عبارت است از جوان کُشی، جدایی، بحران عاطفی و فراموشی اشاره توجه داشته و تمرکز می نماید.
در مجموع فیلم سینمایی حکایت دریا را می توان کاملاً یک بیانیه شبه روشنفکرانه بر ضد خود قلمداد نمود. بیانیه ای همراه با انتلکت های باسمهای و به شدت تیپ گرا و جنون زده. جنونی نهادینه شده که هرچند منتقدین هوادار جناب پدیدآورنده اثر، اسم آن را شوریدگی علیه سقوط فرهنگ بگذارند؛ اما قطعا فیلم سینمایی حکایت دریا را می بایست به نوعی امضای پایان و بن بست نسل جناب فرمان آرا به عنوان پرورش یافتگان سبک زندگی آریامهری قلمداد نمود.
پس باید یادمان باشد که سازنده فیلم سینمایی حکایت دریا در کارنامه خود چهار دوره روشنفکری و فیلمسازی را پشت سر گذاشته است؛ نخست دوره فیلمفارسی که نمونه مهم آن فیلم سینمایی «خانه قمرخانوم» است.
البته ژست منورالفکرانه موجب می شود تا پدیدآورنده حکایت دریا در پس تجربه فیلمفارسی، دوران به اصطلاح «موج نو» خود را آغاز نماید. دوره ای که تحت اشراف و حمایت فرح دیبا آغاز شده و با تولید آثاری همچون فیلم سینمایی «شازده احتجاب» و فیلم سینمایی «سایههای بلند باد» توسط ایشان همراه می باشد. فیلم هایی که تقریبا وجه مشترک تمام آن ها ضدیت با دین و سبک زندگی اسلامی است.
اما دوره سوم از فعالیت پدیدآورنده حکایت دریا، نه در نقش کارگردان، بلکه به عنوان تهیهکننده در صنعت سینمای ایران رقم خورده است. نقشی کلیدی که اسباب جذب طیف جوانان مستعد آن ایام را به حلقه فکری ایشان پدید آورده و در نهایت منجر به تولید طیفی خاص از فیلمهای مهم بالاخص در دهه ۱۳۵۰ هجری شمسی گردید. آثار و تولیداتی که گستره ای ویژه از فیلم سینمایی «شطرنج باد» به کارگردانی محمدرضا اصلانی تا فیلم سینمایی «دایره مینا» به کارگردانی داریوش مهرجویی و از فیلم سینمایی «کلاغ» به کارگردانی بهرام بیضایی تا فیلم سینمایی «گزارش» به کارگردانی عباس کیارستمی را در بر گرفته است.
و حالا چند سالی است که ایشان در دوره چهارم از فعالیت سینمایی خود به یک وضعیت پُست مدرن و التقاطی رسیده است و به موضع حدیث نفس و خودشیفتگی هنرمندانه از پیشینه خود بالاخص در نوع سبک زندگی آریامهری رسیده است که از مصادیق آن می توان به تولیداتی همچون فیلم سینمایی «خانهای روی آب» و فیلم سینمایی «بوی کافور عطریاس» و همچنین فیلم سینمایی «خاک آشنا» اشاره نمود.
اکنون پدیدآورنده حکایت دریا با چنین سبقه و پیشینه ای سعی دارد تا در جدیدترین اثر خود بر تمامی این ادوار حسرت خورده و با باز کردن یک آلبوم شفاهی، سوگواره ای پُست مدرن در عزای هم نسلان منورالفکر خود را به تصویر بکشد و از این جهت تلاش می کند تا مخاطبان سینمایی خود را در سوگ نسل روشنفکری برآمده از سبک زندگی آریا مهری با خود همراه سازد. نسلی که یا مردهاند و یا آنچنان عقب مانده از زمانه خویش هستند که دیگر ابزاری برای اظهار نظر ندارند و یا چونان پیر و فرتوت شدهاند که به قول دیالوگی از این فیلم، یک «پروستات پارتی» برگزار شده است که چند پیرمرد کنار هم ناله میکنند!
از منظر فیلم سینمایی حکایت دریا، نسل روشنفکری برآمده از سبک زندگی آریا مهری با مصادیق شخصیت هایی همچون سهراب شهید ثالث، پرویز کیمیاوی، ابراهیم گلستان، و داریوش مهرجویی، عباس کیارستمی و شاملو و گلشیری و ... به عنوان الگو واره روشنفکران مُدرن ایرانی محسوب می شوند. نسلی که در کالبد وجودی «طاهر» و با بازیگری خود جناب فرمان آرا، مخاطب سینمایی خود را با یک حسرت بزرگ همراه نموده و به این باور می رساند که اکنون این نسل دیگر اسم و رسمشان پایان یافته و صرفاً غبطه ای بزرگ نسبت به آن دوران و نسل برآمده از آن باقی مانده است.
البته تصور سوبژکتیویسم (Subjectivism) و دنیای ذهن گرای جناب فیلمساز و به اصطلاح منورالفکر اثر، هرچند از خلال موسیقی پرایزنر (Preisner) گونه موزیسینی همچون پیمان یزدانیان ابعاد منطقیتری به فیلم سینمایی حکایت دریا می بخشد و درام مُدرن، ذهنیّت گرا و احیاناً کیشلوفسکی (Kieślowski) گونه جناب فرمان آرا را سامان می بخشد. اما با این همه فیلم سینمایی حکایت دریا را می بایست اثری کاملاً ناتورالیسمی و سیاه و جبر زده و تلخ قلمداد نمود. اثری که مخاطب سینمایی خود را به وادی غبطه بر سبک زندگی آریامهری کشانده و در این راستا برای کاملا شفاف شدن این حسرت فقط کافی بود فیلم سیاه و سفید باشد تا ناگهان در پایان با حضور عکسی از پهلوی دوم به یکباره دنیا رنگی شود!
به عبارتی دیگر؛ فیلم سینمایی حکایت دریا نه اثری رئالیستی (Realism) و یا آرمانگرا (Ideal) است تا به جامعه معاصر توجه داشته باشد و مثلاً افراد عادی، قهرمان باشند، و نه اثری رمانتیک (Romanticism) است که فرد خاص یا دوره خاصی قهرمان باشد و نه حتی نوستالژیک (Nostalgia) محسوب میشود تا تعلیم ویژه و خاصی داشته باشد؛ بلکه غم نامه ای حسرت برانگیر است که در قالب یک بیانیه شبه روشنفکرانه بیان می شود.
بر این اساس می توان چنین تصور نمود که فیلم سینمایی حکایت دریا تقریباً دارد ادای کتاب «سه تار» را در میآورد که به نوعی حدیث نفس جلال آل احمد است. با این تفاوت که پرواضح است طیف منورالفکر به تصویر کشیده شده در حکایت دریا نه رئالیسم آرمانگرای مد نظر جلال آل احمد را فهم کردهاند و نه دوران سمبولیسم او را می شناسد!
هرچند که مرحوم جلال آل احمد در کتاب «سه تار» به حدیث نفس روشنفکرانه مبتلا شده و به نوعی از رئالیسم آرمانگرا به سمبولیسم و احیاناً سوررئالیسم رسیده است اما این کتاب، همچنان میتواند دستمایه یک فیلم سینمایی ضد روشنفکری و آنتی انتلکت (Anti-intellectualism) قرار بگیرد و انحطاط در فرجام طیف منورالفکران را به نمایش بگذارد. |
در مجموع رساندن پیام نخبه سوزی یا حسرت سازی از نسل گذشته، برای پدیدآورنده حکایت دریا آن چنان مهم است که او قید دراماتیزهکردنِ فیلم خود را زده و آنها را به مستقیمترین شکلِ ممکن مطرح میکند و هیچ چیزی این صراحت را تعدیل نمیکند. حتی طنز نه چندان ظریف و شبه چخوفی در قالب طنز تلخ و گزنده و ... که حکایت دریا در زیرمتنِ برخی دیالوگهای خود جای میدهد نیز به این تلطیف کمکی نمیکند و شکل عمومی اثر در ارسال پیام فاقد جذابیت و در اکثر مواقع دیالوگ های عُریان سبب می شود تا حکایت دریا به سمت شعارزدگیِ محض میل نماید و این همه در حالی است که سبک اجرایی اثر هم، به تبع این صراحت ژورنالیستی، عمدتاً فاقد خودنمایی و پیچیدگی است و به نوعی همهچیز در فیلم سینمایی حکایت دریا در سادهترین شکل به تصویر کشیده میشود.
به این ترتیب فیلم سینمایی حکایت دریا در مضمون خود دارای موضوعی نهفته است و آن پایان و مرداب روشنفکری بیدغدغه و انتلکتوئل های بیمسئولیت است. باتلاقی از گُسست نسلی و انقطاع تاریخی و اضمحلال خانواده و فوران شدن فردیت و یک اومانیسم غلیظ. باتلاقی که در دورهای شکل گرفته است که کارگردان قبل از آنکه فیلمساز باشد، روشنفکر است، آن هم روشنفکری که صرفاً غُر زدن (اصالت اعتراض) و«ضد سیستم» بودن را یاد گرفته و دائماً ژست باسواد و دانا بودن دارد و در روزهای کهنسالی پایان رقتانگیزش را میبینیم. گویی همان تصویر عُریانی که مرحوم جلال آلاحمد در دهه ۱۳۴۰ هجری شمسی از روشنفکری ولنگار و بیاصول و بیهویت پرده برداشت؛ به طور ناخودآگاهی در آخرین فیلم فرمانآرا و در بدترین و منفعلترین و کاریکاتورترین شکلش به تصویر درآمده است. اما در این میان سؤال اصلی این است که آیا فیلمسازی حاضر هست که آن غرور و تبختر و دیکتاتوری منورالفکران غرب زده و عموما توده ای مسلک را به نمایش بکشد!؟ همانگونه که مرحوم جلال آل احمد نیز جسارت و شهامت این را یافت که هم حزبیهای توده ای خود و غربزدگان لیبرال مسلک را رسوا کند!
نظرات